تنها واقعیت موجود زندگی، نیستی ست. نه آن نیستی که به معنای مرگ است، بلکه عدمی ست شیرین و آرامش بخش. خودت را در کهکشان خیال ها رها می کنی و پرواز می کنی. رها می شوی، رهایِ رها. منظورم از نیستی و عدم هم همین است. آزادی که هیچ کس نمی تواند آن را از تو بگیرد، سکوتی که هیچ کس نمی تواند آن را بشکند. تصورش را می کنی؟ این همان عدم و نیستی است. آرامشی که همه در پی اش هستند و آن را در مادیات می جویند، غافل از اینکه این آرامش در نیستی ست، در وجودت است. آری، گوهر وجودت، جوهره وجودت. نمی دانستی، نه؟ حق هم داری، تجربه اش نکرده ای. در یک شب سرد، در دل کویر، به اقیانوس سیاه بالای سرت نگاه نکرده ای و به آوای مروارید هایش گوش فرا نداده ای. چه حسی خوبی ست آن هنگام که ستارگان در گوشت نجوا می کنند، تو را دعوت می کنند، به سوی عدم و نیستی.


پ.ن 1: عنوان از غزل شماره 61 بیدل دهلوی.

پ.ن 2: چند نفر از دیروز تا حالا کامنت خصوصی دادن گفتن که لحن حرف زدنت یه جوریه، خیلی ادبی شده و مثل قبلاً نیست، اون لحنی که توی وبلاگ قبلی داشتی خیلی بهتر و صمیمی تر بود. منم دیدم این بنده خدا ها واقعاً راست می گن، خودمم راحت نیستم با این لحن ادبی، صمیمی با مخاطبم صحبت کنم. خلاصه اینکه، به روی چشم؛ مثل قبلاً حرف می زنم باهاتون. :))


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فانوس خیال سابین صنعت اشارت ذو فنون سافت باکس تاشو ایرانی چراغ دار شهر دانلود Mike انجام پروژهای برنامه نویسی asp.net Jacqueline اطلاعات عمومی